روزی مهندس ساختمانی میخواست که از طبقه ششم با یکی از کارگرانش حرف بزند.

خیلی او را صدا میزد اما بخاطر شلوغی و سر و صدا کارگر متوجه نمی شد.

به ناچار مهندس یک اسکناس هزار تومانی به پایین می اندازد تا بلکه 

کارگر بالا را نگاه کند. کارگر اسکناس را بر میدارد و در جیبش میگذارد و بدون اینکه 

بالا را نگاه کند مشغول کار میشود.

بار دوم مهندس 10 هزار تومان میفرستد پایین 

و دوباره کارگر بدون اینکه بالا را نگاه کند پول را در جیبش میگذارد.

بار سوم مهندس سنگ کوچکی می اندازد پایین و سنگ به سر کارگر برخورد میکند.

در این لحظه کارگر سرش را بلند میکند و بالا را نگاه میکند و

مهندس کارش را به او میگوید ...!

این داستان همان داستان زندگی انسان است...

خدای مهربان همیشه نعمت ها را برای ما میفرستد اما ما سپاسگزار نیستیم!

اما وقتی سنگ کوچکی بر سرمان  می افتد که در واقع همان مشکلات کوچک زندگی اند 

به خدا روی می آوریم!

پ.ن: بنابراین هر زمان از پروردگارمان نعمتی به ما رسید لازم است که سپاسگزار باشیم قبل از اینکه سنگی به سرمان بیافتد...

قسم به روز وقتی نور همه جا را فرا میگیرد و قسم به شب وقتی آرام میگیرد، من هیچگاه نه تو را رها کرده ام و نه با تو دشمنی داشته ام(ضحی 2-1). افسوس هر کس را بسوی تو فرستادم تا بگویم چقدر دوستت دارم و راه درست را پیش پایت بگذارم او را باور نکردی(یس 30).

و باخشم رفتی و فکر کردی هرگز بر تو قدرتی نداشته ام(انبیاء 87). و ندانستی برای کسانیکه از من روی بر میگردانند لباسی از آتش بریده شده آماده کرده ام و مایع سوزان حمیم را سرشان می ریزم که هم درونشان با آن می سوزد و آب می شود و هم پوستشان(حج 24-19). و هرگاه پوستشان پخته میشود پوست دیگری برایشان خلق می کنم تا از نو عذاب شوند(نساء 56). پس مرا به مبارزه طلبیدی و چنان اسیر توهم شدی که گمان بردی خودت بر همه چیز قدرت داری(یونس 24). و این در حالی بود که حتی مگسی را نمی توانستی و نمی توانی بیافرینی و اگر مگسی از تو چیزی بگیرد نمی توانی از او پس بگیری(حج 73).  بــقـــیـه در ادامه مـطـلــب...(بسیار زیبا)                   

  ادامه مطلب...